مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

عشقولانه های مهرتاش و بابامهرداد مهربونش

مادرم این روزا انقدر خوشگل با بابایی عشقولانه رفتار می کنین که آدم لذت می بره یهو میری کنارش ، لم میدی ... تلویزیون نگاه می کنی یا با گوشیش بازی می کنی بابایی هم کلی کیف می کنه و کاری می کنه این عشقولانه طولانی تر شه و بیشتر کنارش بمونی ببین خودت چقدر قشنگن این عشقولانه هاتون خیلی برام جالبه که بدون اینکه بابایی صدات کنه خودت میری کنارش دراز میکشی و من تا میبینم غش می کنم براتون ... عشقولانه هات با مادر که دیگه نگو نگو ...اونا در عکس و توضیح نمی گنجه ...   ...
7 خرداد 1392

عشقولانه مهرتاش و داداشی کیانش

عزیز مادر ، روز شنبه از سرکار که اومدم زنگ زدم به خاله پریسا تا دادشی کیان و بیاره با همدیگه بازی کنین وقتی داداشی اومد کلی ذوق کردی و باهاش بازی کردی... تو و داداشی خیلی همدیگرو دوست دارین ... و معمولا تو بیشتر تمایل به بازی کردن با اون نشون میدی عزیز مادر الهی فدات شم شاید بخاطر اینکه تو کوچکولو تری جیگرم ... وای خیلی خوبه وقتی با همدیگه هستین کمتر من و خاله پریسا رو اذیت می کنین ... اینم از عکساتون در حالیکه داداشی اومده بود پیشت ، نازت می کرد و می بوسیدت ببین چقدر دوستت داره الهی فدای این سه نفر بشم من ... ...
6 خرداد 1392

شازده کوچولو و شیرین کاریاش ... تمیزکاری بعد از کثیف کاری

عشق مادر دیروز بعد ازظهر خیلی دلم هوس بستنی کرده بود طبق معمول هر روز رفتم یه بستنی قیفی آوردم که با همدیگه بخوریم " البته اگه تو بذاری " طبف معمول با کلام بچگونه بهم فهموندی باید بدمش دست خودت الهی قربونت بره مادر ... منم بستنی رو. دادم خودت بخوری و ببین نتیجش و ... من که کلی کیف کرده بودم و کلی خندیدم از بستنی خوردن بامزه تو الهی فدای اون صورتت بشم که دلم می خواد بخورمش جای بستنی وقتی بستنی خورون تموم شد زیر پات و حسابی کثیف کرده بودی مامان شامپو فرش و پارچه رو آورد که تمیز کنه اما پسر مهربونش پیش قدم شد و خودش همه جارو تمیز کرد خلاصه تا حتی زیر فرشم واسه مامان ت...
6 خرداد 1392

مهمونی آخر هفته ...روز خانواده ... دم موش شده موهاش

عزیز مادر این هفته مامان جون ، عمه فریبا  وعمه مرجان و عمو مهرشاد جون اومدن پیشمون ... آقا جونت بخاطر سرماخوردگیش نتونسته بیاد باهاشون ... عمه فریبا جون واسه پسرم یه دست بلوز شرت خوشگلم آورده بود ... دستشون درد نکنه ... پسر مهربونم هم کلی شیرین کاری کرد و دلبری ... کلی بهمون خوش گذشت ... مامان جون اینا که راه رفتنت و شیرین کاریای جدیدت و ندیده بودن کلی ذوق کردن و فیلم گرفتن که نشون بقیه بدن ... ابنم یه سری عکس که اون روز ازت گرفتم راستی نگاه کن موهات و ببین واسه اولین بار بستمشون اینجا داری هنرنمایی می کنی و تلفنی صحبت می کنی بعدش رفتی نشستی درست جلو عمو مهرشادت که ما مردیم از خنده ولی تا اومدم عکس بگیرم ب...
4 خرداد 1392

جیگر مامان رقصش گرفته ...

عشقم دیشب ساعت 11 شب رقصت گرفته بود بابا مهرداد یه ترانه با گوشیش برات گذاشت و شروع کردی رقصیدن مامانم طبق معمول شروع کرد به ثبت وقایع اول اینجوری لم داده بودی تو بغل بابایی بعد گوشی رو گرفتی و گفتی الو و بعدش رقصیدنت شروع شد و بعد دوباره ترانه درخواست کردی تا بابایی قطع کرد ،  اخم  کردی و دستت و تکون دادی و اشاره می کردی به گوشی به بابایی گفتم بچم می خواد برقصه ... بابا فکر کرد تو گوشی رو می خوای گوشی رو بهت داد ... ولی تو گوشی رو پس دادی بهش و با ایما و اشاره فهموندی که ترانه می خوای دوباره ترانه پخش شد و تو شروع کردی به رقصیدن قطع وصل ...
2 خرداد 1392

قربون هوش سرشارت برم که کلید خونه رو از بین 5 تا کلید جا کلیدی تشخیص میدی

چند روز پیش طبق معمول اشاره کردی به جاکلیدی ... منم دسته کلیدم و بهت دادم و در کمال تعجب دیدم کلید خونه رو از بین 5 تا کلید انتخاب کردی و رفتی سمت در خونه... اول فکر کردم اتفاقی بوده اما چندین بار دیگه هم تکرار شد حتی روزهای بعد هم امتحان کردم دیدم بازم کلید خونه رو برمیداری از بین اونا وای خدای من این همون نوزاد کوچولوی منه ؟!!! خدای من چقدر زود بچه ها بزرگ میشن ... امروز توی گوشی بابایی داشتم به عکسات نگاه می کردم یه عکس از 8 ماهگیت دیدم خیلی دلم واسه اونوقتات تنگ شد ... می خوااااااااااااااااااام ... چقدر زود گذشت مادر ... خیلی عاشقتم ... ...
2 خرداد 1392

چهارده ماهیگت مبارک مامانی

الهی فدای چشمای نازنینت بشه مادر وای که این روزا چقدر بیش از پیش می خواهمت چقدر این روزها شیرین تر از دیروزی چقدر این روزها دلم بیشتر برایت تنگ میشود هم برای امروزت  هم برای دیروزت... چقدر این روزها قلبم تندتر می تپد برای دیدنت چقدر این روزها زندگی شیرین تر شده با خنده های آسمانی تو ... چقدر این روزها بهاری ترند و با طراوت تر چرا که هر خنده تو بسان باریدن هزاران گل بر آسمان زندگی و دل من است ... چقدر این روزها همه چیز زیباتر است ... چرا که تو در چشمان من هستی و من با تو می بینم چقدر این روزها که می گذرد بیشتر عاشقت می شوم  ... چقدر این روزها بیشتر به خودم می بالم ... چرا که تو ، مهرتاش ،...
2 خرداد 1392

روز مرد مبارک

روز مرد رو به همه مردا و پدرای خوب مخصوصا مرد مهربون و فداکار و زحمتکش خودم ، پدر مهربون و عزیزم پدر شوهر بزرگوارم و بزرگ مرد کوچولوی خودم مهرتاشم تبریک میگم... ایشالا که خدا سایه همه مردا و پدرا رو حفظ کنه ... همسر و پسر عزیزم روزهای باشما بودن بهترین و قشنگ ترین روزهای خداست تشکر  برای بودنتون ... دوستتون دارم عاشقانه ...   تقدیم به مهردادم : عاشقانه هایم برای تو سرودن شعری در وصف تو نیست یا که دوستت دارم هایی تکراری فرستادن هدیه های رنگارنگ یا بی قراری های مدام عاشقانه هایم برای تو صبر کردنم به پای توست مثل باغبانی پیر که میداند روزی دانه ای که تر...
2 خرداد 1392

دسر بستنی و توت فرنگی

یه دسر خیلی ساده و راحت که من واسه گل پسرم آماده کردم و خیلی خوشش اومد واسه مهرتاش نازنینم توت فرنگی خریده بودم ولی وقتی بهش میدادم تکه تکه می کرد و میریخت بیرون از دهانش و زیاد خوشش نمیومد آخه خداییش یکمی ترش بودن منم به ذهنم رسید که واسش دسر درست کنم با توت فرنگی  یکمی بستنی وانیلی رو " حدود 3 تا قاشق غذاخوری پر پر "  با دو تا توت فرنگی و مقدار خیلی کم شیر ریختم تو مخلوط کن و یه دسر خوشمزه از آب دراومد باید شیر به حدی باشه که یکمی دسر سفت بشه اگه شیر زیاد بریزیم شیرینیش کم میشه و ممکنه کوچولومون زیاد خوشش نیاد " من این تجربه رو داشتم" میشه توی این دسر از مغزها هم استفاده کرد تا مقوی تر شه خیلی هم خوشم...
1 خرداد 1392

دارم یاد میگیرم با نی نوشیدنی بخورم

پسر مهربونم همه به من می گفتن به مهرتاش یاد بده با نی بنوشه من هروقت میخواستم بهت یاد بدم تو دوست نداشتی و نی و پرت می کردی یا اینکه اصلا به من توجه نمی کردی که باید چطور با نی بنوشی منم می گفتم وای چقد سخته یاد دادن به بچه ... تا دیروز ... دیروز واست یه دسر خوشمزه درست کرده بودم و قاشق قاشق بهت میدادم بخوری " جریان داره که چرا با لیوان بهت نمیدادم " آخه یکمی سفت تر از اون بود که بشه راحت با لیوان بخوریشون عزیزم توی پست بعدی میگم دسرت چی بود عزیزم ... تو خیلی بازیگوشی می کردی منم یه نی داده بودم دستت تا باهاش بازی کنی و دسرت و بخوری متوجه شدی دوست داری نی رو بذاری توی دهانت واسه همین وقتی بستنی دسرت آب شد نی رو گذاش...
1 خرداد 1392